jeudi 6 août 2009

کاش خدا را هم

درهفتمین روز اعتصاب غذای سلحشوران در اشرف

....
کاش خدا را هم


کاش خدا را هم فرزندی بود
تا در صبح هفتمین روز گرسنگی او
چون مادری آشفته حال
چنان به خشم می آمد
که عرش از خروشش به لرزه در می آمد
و
ازآسمان بر زمین فرود می آمد


کاش خدا را هم فرزندی بود
تا در ظهر داغ تابستان
در هفتمین روز گرسنگی او
با شنیدن زمزمه های دردش
با شنیدن فریاد سلول هایش
با دیدن
چکه های داغ اشکش
چگونه تلخ و شور
به روی گونه های نازکش می غلطند
دلش به رحم می آمد و ابر را سایه سار سرش می کرد

کاش خدا را هم فرزندی بود
تا درهفتمین روز گرسنگی او
در بعد از ظهر داغ کویر
از طپش های کند قلب او
ضربان ناآرام نبض او
با دیدن دستان لرزان
زانوان سست
قلب شکسته
چشمان بی فروغ او
به گریه می افتاد
و ازآسمان سخاوتش
. مایده ای می فرستاد

،
کاش خدا را فرزندی
قلبش را مروتی
بساطش را عدلی
همتش را تکانی بود
تا
بیست میلیون سال پس از تولد انسان
بر این فلک دوار
طرحی نو می انداخت
.
طرحی عاری ازدجالان

کاش خدا را با همه مهربانی
.
قلبی ازجنس قلب انسان و قلب یک مادر بود

!
خدایا
چرا تو را فرزندی نیست
چرا تو را تن وقلب و پوست و گوشتی نیست
، تا با دیدن قلب سوراخ شده
بدن پاره و دست شکسته و مغز درهم کوبیده
اشک از چشم آسمان
و سیل از کوهسارانت
!
جاری شود

نمی دانم چرا تورا فرزندی نیست
اما می دانم که تو را چشمانی است
و
در برابر چشمان تو
فرزند انسان
صفی از مردان و زنان پاک
می میرند
! با سخت ترین مرگ
با تن های در هم شکسته
تنها با غیرت خود زنده اند
اگر
بر مرگ لبخند می زنند
. اگر هنوز لبانشان را قوتی باقی است

چه کسی مسؤل است
:
تا بشنود مادری می گوید
ای بی شرف ها
! انسان نبودن را هم مرزی است
:تا بشنود مادری می گوید
! خدایا
به این قاتلان بگو
که راه تو
از میان عقل و نور
می گذرد و
راه ولایت فقیه
!.... از منتهای جنون


2009، 08،06
ملیحه رهبری

Aucun commentaire: